شب و ستاره ومهتاب (دوشنبه 90/12/29 ساعت 2:36 صبح)

شب از ستاره و مهتاب ترس مبهم داشت

دو چشم عاشق و یک قلب مهربان کم داشت

به روز روشن و  آلاله ها حسد می برد

همیشه حسرت صبحگاه و شبنم داشت

همین که شب زدگان شعر ناب می گفتند

به همره دل ایشان دلی پر از غم داشت

نشسته بود و همی دید اشک های فراق

که چشم عاشق ما حکم چاه زمزم داشت 

به شام تیره چو آیند شب پرستان باز

شب است آنکه برایشان دو دیده محرم داشت

چه رازهای شگفتی نهفته در دل شب

چو فاش می شد ، از آن آتشی به عالم داشت

چه بهتر ای شب تاریک چشم بر بندی

از آنچه در دل شب نیک و زشت آدم داشت

 

 

 





عشق یعنی ..... (سه شنبه 90/12/9 ساعت 7:18 عصر)

 

 

عشق یعنی نا کجا آباد ما

عشق یعنی درد بی فریاد ما

عشق یعنی آرزو های محال

عشق یعنی سوختن بی قیل و قال

عشق یعنی توی قاب پنجره

هیچ چیزی نیست جز یک خاطره

عشق یعنی شمع ، یعنی سوختن

لب به روی شکوه هامان دوختن

عشق یعنی یک نگاه دور دور

گر چه از حد بگذرد فصل ظهور

عشق یعنی داستان راستان

بی کتاب و قصه ،در دلها نهان

عشق یعنی چشم ماهی ها شدن

عشق یعنی عاشق دریا شدن

عشق یعنی جنگل بی انتها

عشق یعنی سبزی چشم خدا 

عشق یعنی بوسه بر لب های آب

عشق یعنی گریه در پهنای خواب

عشق یعنی تلخی طعم شراب

عشق یعنی خط ممتدّ سراب 

عشق یعنی عاشق رویا شوی

عشق یعنی با خودت تنها شوی

عشق یعنی قصّه ی هر روز ما

عشق یعنی ساز ما و سوز ما

عشق یعنی نیست لیلی در میان

گر شوی مجنون از او بینی نشان

عشق یعنی رحمتاُ للعالمین

عشق یعنی کوثر و ماءِ مَعین

عشق یعنی من فدای روی او

عشق یعنی من گدای کوی او

عشق یعنی دوست دارم خلق را

عشق یعنی پاره کردم دلق را

عشق یعنی خاک و خون و خاطره

عشق، عیسی و صلیب و ناصره

عشق از آغوش گرم مصطفی

پر گشودن سوی خاک کربلا

 

 





تا سحر (دوشنبه 90/12/8 ساعت 10:15 عصر)

 

 

 

 

ماه پنهان پشت ابر و

کوچه ها تاریک و سرد

در  سر هر کوی و برزن

شحنه ها چون سایه ی خفاش ها

 در کمین شب ستیزان

 هر کجا سر می کشند

 

گاه گاهی  هم اگر از روزنی

نور شمعی کوچه را روشن کند

تا عسس ها چون مگس ها

سوی خانه رو کنند

زود باید شمع را خاموش کرد

تا سپیده سر زند

بیدار باش

تا سحر سر زنده و هشیار باش

 

 

 





پرچم سفید (شنبه 90/12/6 ساعت 10:45 عصر)

لرزش زمین را احساس نمی کنی

تانک ها می آیند .

لاک پشت وار

سر در لاک خود فرو بردن

برابر سنگ اندازی بچه ها کافیست .

اما این  تانک ها هستند که می آیند

و تو در وسط جاده خوابت برده است

تانک ها می آیند و لاک تو

زیر زنجیرشان خرد خواهد شد

و خانه های ما در آتش خواهد سوخت

 پس خرگوش وار

به بیشه های اطراف بگریز

و بگذار ما پرچم سفید بلند کنیم

شاید روستای خود را نجات دهیم

 





   1   2      >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 2 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2041 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •