از خویشتن بپرسیم
آیا بیش ماندگاری
فضیلت است
یا چگونه ماندن ؟
افراسیاب و ضحاک
چنگیز و تیمور
و تا امروزیانِ این مرز و بوم هم ...........
جای پایی همیشگی
هر چند در برگ هایی سیاه
در تاریخ دارند
در کتابی که نامهایی چون
کیخسرو ، سیاوش و آرش
در آن می درخشند .
پس طول ، که چشمها را
پر میکند فضیلت نیست .
بسا که ژرفا ، در دل مردم
که صاحبان حقیقی تاریخند .
اینک غمی نیست
که این پیران خونریز
هم چنان چشم ها را بیازارند .
شاید خون و لجن و لاشه
اکسیر جوانی اینان است .
کفتار ها و کرکس ها و کلاغ ها
نیز ، در این شمارند .
|
در این جنگل آهن و اسفالت
یکی عابر خیابان انقلاب را
زیر می گیرد
و دیگری عابران خیابان آزادی را
تفاوت در تکرار و تعّمد است
و شاید در خیابان .
رهگذران به هوش باشند
نمره ماشین فراری را بردارند
صبح نزدیک است.
|
چه نسیم
خنکی می آید
ز سر کوچه
ی بالائی ما
که پر از عطر
خوش آزادیست
و کمی بذر
امید
توی ویرانه
ی ما می پاشد .
به امیدی
که شود سبز , تو هم
قطره اشکی
بفشان بر این خاک
و اگر دست
توانمندی هست
خارها را
بکند
تا بروید
گل شوق .
|
تمام ابرها راجمع کردم
که بر دشت ملال من من ببارند
تمام باغبان های طبیعت
بیایند و گل شادی بکارند
بباریدند و گلها هم شکفتند
ولی دیدم که گلهاغصه دارند
به پرسیدم سبب را از گل سرخ
بگفت اینجا همه همراه یارند
ولی از یار تو اینجا خبر نیست
پریرویان تهران در چه کارند
ملال از سبزه و گل برنخیزد
همه دلهای تنها بیقرارند
|
v بیاد کوچه باغهای جوانی
از دیوار کاهگلی
به درون باغ پریدم
و کودکانه, از شادی
به شاخه ها اویختم .
چند شاخۀ نازک احساس شکست
و چند سیب کال آشنائی بر زمین افتاد .
چشمان درشت دخترکی
از پنجرۀ کلبۀ گوشۀ باغ
بی هیچ کلامی ,
چنانم سرزنش کرد
که چون شبنم سحرگاهی
از شرم , بر خاک اوفتادم .
اکنون پنجره بسته است
و من بر خاک انتظار نشسته ام
تا سیب های کال سرخ شوند
و او شاید بیاید
برای چیدن سیب های درشت آشنائی .
|